دیروز شیطان را دیدم

در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود.

فریب می فروخت. مردم دورش جمع شده بودند. هیاهو می کردند.

    هل  می زدند و بیشتر می خواستند. توی بساطش همه چیز بود.

غرور, حرص , دروغ, خیانت, جاه طلبی و ....هر کس چیزی می خرید

 و در ازایش چیزی میداد. بعضی ها تکه ای از قلبشان را !  بعضی

 ها پاره ای از روحشان را ! بعضی ها ایمانشان را می دادند و

بعضی ها آزادگیشان را !