ادامه جهانبینی 1
مثلث دانايي و دانايي مؤثر
اكنون پرسش اصلي اين است كه اين دانايي چگونه بوجود ميآيد؟ نظر شماچيست؟ پيشنهاد مي كنم قبل از خواندن ادامه نوشتار، خودتان در موردش فكر كنيد و پاسخي براي آن بيابيد.
دانايي :
مثلثي است كه از سه ضلع تشكيل شده است دقت كنيد ، فقط از سه ضلع تشكيل شده است نه كمتر نه بيشتر . تفكر ، تجربه و آموزش ، سه ضلع اين مثلث ميباشند.
تفكر:
حركتي است از مجهول به معلوم و يا از يك مبداء به مبداء ديگر. اين كار توسط عقل صورت ميگيرد.
تجربه :
فرايند يا رويدادي است كه ما آن را با تمام وجود يا بخشي از وجود خويش حس ميكنيم و به انجام رساندهايم و يا ميرسانيم . در تجربه ، حس نقش اصلي را دارد . در واقع از اين جهت مهم است كه در ما حسي را ايجاد ميكند و اين حس اولين شروع به كارگيري قوه عقل است.
آموزش :
در آموزش شخصي كه قبلاً مسيري را پيموده و در آن مقوله خاص ، به دانايي رسيده است، ما را با مسير آشنا ميكند و راه را به ما نشان ميدهد . همانند كاري كه راهنمايان كنگره 60 در مورد درمان اعتياد انجام ميدهند كه خود يك فرايند بسيار مهم است .
هر گاه كل مفاهيم و موضوعات هستي و عالم را در يك سطح بي نهايت بزرگ در نظر بگيريم (سطحي كه ابعاد و عرض آن خيلي زياد باشد يعني بي انتها باشد ) و مثلث دانايي را روي همين سطح ترسيم نماييم ، مطالبي كه در داخل مثلث ما قرار ميگيرد موضوعاتي هستند كه ما قادر به تشخيص درستي و يا نادرستي آنها هستيم و مطالبي كه بيرون از آن قرار ميگيرند مقولاتي هستند كه ما از آنها سر در نميآوريم ، يعني نميتوانيم ماهيت ، درستي و نادرستي آنها را تشخيص دهيم.
سطح بي انتها و مقولات خارج از حيطه دانايي ما
در عين حال مطالبي در اضلاع مثلث هستندكه براي ما گنگ ميباشند يعني در درستي يا نادرستي آنها ترديد داريم.
گاهي اوقات پيش ميآيد كه ما ميدانيم فلان كار درست است يا غلط ، ولي نميتوانيم در موردش اقدام صحيح را انجام دهيم . مثلاً ميدانيم پرخوري كار نادرستي است ، هم در موردش تفكر كردهايم هم كتاب خواندهايم و هم با تمام وجود دردسرهاي آن را تجربه كردهايم ، ولي نميتوانيم از پرخوري رها شويم و يا همين مسئله اعتياد خودمان ، به همين جهت لازم است مفهوم ديگري را تحت عنوان دانايي مؤثرمعرفي كنيم .
دانايي مؤثر
مثلثي است كه اضلاع آن تفكر، تجربه، و آموزش هستند ولي هر سه آنها با هم برابر ميباشند يعني يك مثلث متساويالاضلاع.
مثلث دانايي ميتواند مختلفالاضلاع باشد ولي مثلث دانايي مؤثر بزرگترين مثلث متساويالاضلاع است كه ميتوانيم در درون اين مثلث مختلفالاضلاع رسم نماييم.
مقولههايي كه در داخل مثلث دانايي مؤثر قرار دارند علاوه بر اينكه بر ما آشكار و معلوم است قادر به اجراي آنها نيز هستيم، مثلاً ميدانيم فلان كار نادرست است و در عمل هم آن را انجام نميدهيم . با توجه به شكل، قسمتهايي كه بيرون از مثلث دانايي مؤثر قرار دارند ولي درون مثلث دانايي ميباشند مقولاتي هستند كه ما تنها قادر به تشخيص درستي و يا نادرستي آنها هستيم ولي نميتوانيم آنها را به اجرا در آوريم . در دانايي مؤثر مطلبي كه فوق العاده مهم است قدرت به اجرا در آوردن وعمل كردن است.
مثلث دانايي مؤثر در درون مثلث دانايي
با توجه به آنچه گفته شد اكنون ميدانيم كه بزرگترين مانع در برابر نفس اماره و يا در حالت كلي ذرات خواهان خواستههاي نامعقول ، همين دانايي است. هر قدر دانايي به خصوص دانايي مؤثر نيرومندتر باشد در رسيدن به خواستههاي نامعقول ذرات نفس ، همانند يك فيلتر (صافي) عمل مينمايد و اين ذرات در رسيدن به اهدافشان ناتوانتر و ضعيف ميشوند. بنابراين ذرات خواهان خواستههاي نامعقول يا نفس امر كننده در مرحله اماره كه ما آنها را از اين به بعد ذرات ناخالصي نيز ميناميم به دنبال اين هستند كه دانايي ما افزايش نيابد .
اصولاً تمام نيروهاي بازدارنده اعم از ذرات ناخالصي يا شيطان و غيره براي رسيدن به خواستههايشان يك هدف اساسي را دنبال ميكنند و آن عدم رشد دانايي ماست .
تا زماني كه دانايي ما بدون تغيير بماند همچنان با حقهها فريب ميخوريم و مدام اشتباه ما تكرار ميشود و ما همچنان ناتوان در حل مسائل خود باقي ميمانيم اگر هم از شر موضوعي خلاص شويم يك موضوع ديگر ما را اسير خود ميكند . به قول معروف: از چاله در ميآييم و ميافتيم توي چاه .
مراتب دانايي
در نوشتارهاي كلاسيك يا كهن ، سه مرتبه از شناخت و ادراك ياد شده و نوشته شده است كه ما از آنها استفاده ميكنيم. دو مرحله آن جزء دانايي محسوب ميشود و يك مرحله آن جزء اطلاعات قرار ميگيرد.
علماليقين ، عيناليقين و حقاليقين كه ما با مفاهيم آن ها كار داريم و نام جديدي درست نميكنيم.
علم اليقين
در واقع دانستن در مرتبه اطلاعات عمومي است؛ مثلاً : همه ميدانيم كه مرده ترسي ندارد و كاري از يك مرده بر نميآيد ، ولي اگر بخواهيم شب را در كنار يك جنازه سپري كنيم ، آيا واقعاً ميتوانيم خواب شيريني داشته باشيم ؟ چند جنازه چطور ؟ غسالخانه چطور ؟
شايد بعضي از ما حتي مرده را نديده باشيم ، در هر صورت اينكه مرده ترس ندارد و كاري هم با ما تدارد ، مطلبي است در حد علم اليقين كه شايدحتي كلمه يقين براي آن اضافه هم باشد. .تقريباً همه انسانها ميدانند كه اعتياد چيز خوبي نيست ، ويرانگر است! خانمان برانداز است ، فلان است وغيره . ولي چند نفر واقعاً از اعتياد سر در ميآورند ، اين گونه دانستن صرفاً در حد اطلاعات است و خيلي وقتها برداشتي ، غلط و سطحي ميباشد و نميتوان آن را جزو دانايي محسوب كرد تنها در حد اطلاعات عمومي است .
عين اليقين
از اين مرحله وارد دانايي ميشويم ، تعدادي از مردم هستند كه بدون ترس و با خيال راحت در كنار اموات زندگي ميكنند ، ميخوابند ، غذا ميخورند ، كه در واقع شغل آنها مرده شويي و قبركني است . اين افراد در مورد اينكه مرده ترس ندارد و كاري نميكند به عين اليقين رسيدهاند . آنها اين مسئله را حس كردهاند زيرا تجربه آن را دارند .
حق اليقين
به معني يقين در مقام حقيقت است، يعني يقين حقيقي ، هيچكس به اندازه خود مرده از بي حركت بودن و همينطور بي خطر بودنش مطلع نيست. گاهي اوقات انسانها پس از مرگ كالبد فيزيكي خود را ميبينند كه بي حركت گوشهاي افتاده ، اين تجربه براي برخي بسيار غير منتظره است .يعني آن را با تمام وجود حس ميكنند.
در مورد مسئله بيماري اعتياد بعضيها يك چيزهائي جسته گريخته شنيدهاند و يا مثلاً فيلمهايي در موردش ديدهاند حالا درست يا غلط خدا ميداند، شايد هم چند باري در چهارراهها و بيغولهها افراد بيچاره ژندهپوش وكثيفي را ديده باشند،با نام معتاد، و وجودشان مملو از تنفر و بيزاري ار چنين موجوداتي شده باشد كه سر بار جامعهاند،بياراده،دزدو(…)هستند ولي هيچكدام پا را فراتر از اين نگذاشتهاند كه البته اگر اطلاعات درستي به آنها داده شود ، مفيد فايده است وبسيار هم مؤثرميباشد كه متاسفانه اغلب چنين نيست،اين مرتبه از دانستن همان علماليقين است.
برخي سالها با بيمار معتاد زندگي كردهاند،حالا در نقش پدر،مادر،فرزند،همسر،خواهر، برادر و... بودهاند و چه بسا سختي بسياري هم متحمل شده باشند،همسري كه سالها اعتياد همسرش را بهدوش كشيده و خرج خانه را در آورده وبا شكيبائي آبروداري كرده،در تجربه همسرش بسيار سهيم است.
اين دانستن در مورد اعتياد ميتواند از نوع عيناليقين باشدكه جزء دانائي است. اماخود بيمار اعتياد يا معتاد ازهمه بيشتر اعتياد را تجربه كرده ، با تمام ذرات وجودش ومفهوم خماري براي اوبا مفهوم خماري براي رهگذرخيابان كه تنها در مرتبه علماليقين است فرق دارد.
معتاد ميتواند به درجه حقاليقين در مورد مسئله اعتياد برسد،يعني شرطش را دارد.
نكته مهم:
آنچه گفته شد به اين مفهوم نيست كه ما بايد هر چيزي را تجربه كنيم،اصولاً تجربه همه چيز كار انسانهاي نادان است زيرا بسياري مسائل را ديگران كشف كردهاند وبراي شكافتن و فهميدنش بهاي بسياري پرداختهاندوما با اين كار زحمات و تلاش آنها را ناديده ميانگاريم و در اين صورت تجربه ديگران از گردونه خارج ميشود و لذا تاريخ تكرار ميگردد. مثلاً اگر بخواهيم دوباره چرخ را اختراع كنيم كار خردمندانهاي نيست ؟! .
تجربيات ديگران در قالب آموزش در اختيار ما قرار ميگيرد و اين هديه آنهاست.
درمورد نحوه شكلگيري دانائي يك مثال ميتواند بسيار سودمند باشد. دانشجويي در دانشگاه به آزمايشگاه ميرود. استاد آموزش ابتدايي را ميدهد. نحوه آزمايش ، هدف از آزمايش و .... دانشجو پس از آموزش، كار خود را شروع ميكند و وسايل را فراهم مينمايد. البته وسايل از پيش موجود ميباشند. سپس آزمايش شروع ميشود. در طول آزمايش دانشجو مدام نظارهگر است ، ارقام را يادداشت ميكند و ابزارها را به نوبت تنظيم ميكند و به آنچه روي ميدهد به دقت نظاره مينمايد و شش دانگ حواس او محو مراحل آزمايش است و به چيز ديگري توجه نميكند ، در واقع نميتواند توجه داشته باشد، بايد در لحظه باشد؛ وگر نه بايد از نو تكرار كند.
اين فرايند همان تجربه است . شاهد و جاذب پيامها و سيگنالها.
پس از پايان آزمايش ، دانشجو نتها يا نوشتههاي خود را بر ميدارد و به بررسي آنها ميپردازد و گاهي اوقات هم به خاطر ميآورد كه چه كار كرده است . او با تفكر از يكسري مجهولات به معلومات ميرسد ، پرسشها را پاسخ ميدهد . نمودار رسم ميكند و خلاصه به يكسري نتايج ميرسد اين فرايند تفكر است . در پايان نتايج خود را به استاد نشان ميدهد و استاد اشكالات و نقاط ضعف و قوت را خاطر نشان ميكند و به او آموزش ميدهد .
استاد آزمايشها را قبلاً انجام داده و به قول معروف فوت آب است . نكته مهم اينكه هر كدام از اين مراحل در زمان خود انجام ميشوند ما نميتوانيم وقتي آزمايش ميكنيم نتايج را به هم ربط دهيم ، زيرا بايد نظارهگر باشيم و يا وقتي استاد آموزش ميدهد آزمايش كنيم يا نتايج آن را بررسي كنيم .
در زندگي ، دانايي به همين طريق اتفاق ميافتد . بر اين باوريم كه هر كسي بر مبني خواستهاش آزمايش و يا آزمايشهاي بخصوصي را انتخاب ميكند ابتدا آموزش ميبيند، وارد تجربه ميشود ، تفكر ميكند و در پايان رفع اشكال ميشود و اگر ناقص بود ، دوباره قسمتهاي ضعيف را تكرار ميكند.
بگذريم !
در اين مورد هم به طور مفصل صحبت خواهد شد . دانشجويي كه حواسش پرت است ميخواهد كه بداند ولي ناخالصيهاي او حواسش را پرت ميكند ، دانشجو در آزمايش شركت كرده و اين امر نشان دهنده خواست او به جهت يادگيري ميباشد ، در قسمتي دچار تكرار ميشود و شايد مجبور شود يك چيز را چند بار تكرار كند ، زيرا در مراحل آزمايش دچار مشكل شده است ، چرا؟
همه ما پيرامون مسائلي كه با آن روبرو هستيم يك دانشجو هستيم و بهتر است اين را بدانيم .
تكرار صرفاً به اين دليل پيش ميآيد كه ما در يك مرحله دانايي متوقف شدهايم ، به همين دليل اميرالمؤمنين (ع) ميفرمايند :
آن كس كه دو روزش يكسان است متضرر شده است ! زيرا دانايش در هر روز بدون تغيير مانده است . زمان سپري شده ، انرژي هم مصرف شده ولي چيزي برداشت نشده است.
هر كدام از مراحل پديد آمدن دانايي در زمان خود زيبا هستند . اين مطلب در زندگي ما بسيار تاثير گذار ميباشد . هنگامي كه برف ميبارد و يا دسته گلي برايمان هديه آورده ميشود يا فيلمي را براي اولين بار ميبينيم ، همين طور آهنگ دلنشيني را براي اولين بار ميشنويم ، اين زمان ، زمان نقد و بررسي نيست ، بلكه زمان ناظر بودن است .
ناظري تمام عيار ، زمان ، زمان تجربه است ،نه چيز ديگر .
اگر غير از اين باشيم از دريافت حس محروم ميشويم و اين هم مقولهاي است كه بدان اشاره خواهد شد .
حـس
واژههاي مجهول براي توصيف مجهولات ، خوب معلوم است كه به كجا ميرسد!؟ هيچ جا ! البته هر كدام برداشتي داريم ،بهتر است ساعتهايمان را با هم تنظيم كنيم .
حس يكي از صور پنهان است كه تقريباً در همه جا ميتوانيم جاي پايش را ببينيم و دنبال كنيم .حس اولين شروع به كار افتادن قوه عقل است ، حس در يك كلام نيرو است . در واقع هر نوع حسي يك نوع نيرو ميباشد و همانند نيرو عمل ميكند.
بررسي نيروها
براي اينكه به اهميت حس پي ببريم ، كمي در مورد اثر نيروها در كائنات صحبت ميكنيم . در طبيعت چهار نوع نيرو داريم كه منشا كل پديدهها و رويدادها همين چهار نيرو هستند .
1-نيروي جاذبه ناشي از جرم
2-نيروي جاذبه و دافعه الكتريكي
3-نيروي هستهاي قوي
4-نيروي هستهاي ضعيف
اكنون ميخواهيم كمي در مورد نيروي جاذبه و اثرات آن صحبت كنيم . تمام اجسام داراي جرم هستند و طبق قانون جاذبه تمام اجرام به هم نيرو وارد ميكنند كه اين نيرو را به سمت يكديگر ميكشد و جذب ميكند .
بين دو جرم سبك اين نيرو اندك است ولي هر گاه دو جسم بزرگ باشند و يا لااقل يكي از آن ها بزرگ باشد ، آن وقت اين نيرو قابل مشاهده است . سرتان را درد نياورم ، تمام حركت اجرام آسماني بر اساس اين نيرو است . اثر اين نيرو بر روي اجسام (مثل اثر خورشيد روي سياره زمين) باعث پديد آمدن حركت دوراني ميشود ، گردش زمين به دور خورشيد ، گردش ماه به دور زمين و يا ماهوارهها به دور زمين را همين نيروي جاذبه پديد آورده است .
از آن گذشته ، پديدههايي نظير جذر و مد درياها و اقيانوسها ، اثر نيروي جاذبه ماه ميباشد . اگر اين نيرو وجود نداشت ، تمام اجرام آسماني به حالت معلق در فضا بدون هيچ حركتي باقي ميماندند ، حتي هيچ ستارهاي نميتوانست نور افشاني كند زيرا شرايط لازم براي واكنشهاي هستهاي صرفا در اثر نيروي جاذبه پديدار ميشود .
خلاصه اينكه نه فصولي داشتيم ، نه شب و روزي ، اصلاً هيچ موجودي نميتوانست زندگي كند، چه رسد به اينكه متكامل هم بشوند .
حال اگر حس را معادل نيرو بگيريم، ميتوانيم اهميت آن را درك نماييم . حس در درون ما هم باعث حركت و تحرك ميشود و تاكنون هم شده است . اگر از ما انجام كاري را بخواهند و يا بخواهيم كاري را انجام دهيم ، ولي در پاسخ بگوييم حسش نيست! ، يعني در واقع زماني است كه ما براي انجام آن كار نيروي لازم را در خود نميبينيم و يا دشوار است كه آن نيرو را در خودمان بيدار نماييم.
در اين گونه موارد ، يا دست به آن كار نميزنيم و يا با دشواري و ناراحتي آن كار را به انجام ميرسانيم . همه چهار نيروي نام برده شده ،دو تاثير عمده را در ما ايجاد ميكند . آيا ميتوانيد حدس بزنيد آن دو اثر عمده چه هستند ؟
البته ميدانيم ذرات حاوي بار الكتريكي ميتوانند دو نوع بار داشته باشند .
الف : بار مثبت
ب : بار منفي
بار مثبت در اثر كمبود الكترون و بار منفي در اثر فزوني الكترون پديدار ميشود . بارهاي همنام يكديگر را دفع ميكنند و بارهاي غير هم نام يكديگر را جذب مينمايند.
حس در وجود ما چنين اثري را ايجاد ميكند. يا ما را به سمت چيزي جذب ميكند و يا از چيزي دور(دفع) مينمايد. در واقع ما به سمت برخي كارها ، اشخاص يا اجسام جذب ميشويم و يا از برخي كارها ، اشخاص و اجسام دور مي شويم .
حال بياييم كمي در مورد اين موضوع فكر كنيم . زمانيكه تمايل به انجام هيچ كاري نداريم و يا نميخواهيم با كسي ملاقات كنيم و اصولاًدست به عملي بزنيم ، يا وضعيتي پيش ميآيد كه فكر ميكنيم ديگر چندان فرقي نميكند كاري بكنيم يا نكنيم ، معمولاً از اين واژهها استفاده ميكنيم : حسش نيست! حس و حال ندارم ! بي حوصلهام ! بي حسم ! حسم بسته است ! ....
در هر صورت ميتوان گفت تمايل ما و يا عدم تمايل ما براي انجام كارها ، برقراري ارتباطات ، با حس ارتباط نزديك و عميقي دارد .
ميتوانيم بگوييم تقريباً در همه جا رد پاي حس مشاهده ميشود . پس به نظر شما لازم نيست براي طي سفر خود در موردش كمي تعمق و تفكر نماييم ؟ در واقع لازم است كه بدانيم كمبود و يا فقدان حس و همينطور بيداري و قوي شدنش ، در درون ما ميتواند مشكلات و حتي خطراتي را به همراه داشته باشد .
به عنوان مثال : بيماري پوچي و افسردگي و حقارت در اثر كمبود و فقدان حس هاي بخصوصي در ما به وجود ميآيد و بيماري هاي جنون ، خودشيدايي، سرگشتگي در اثر افزايش و تقويت برخي حسها ميتواند بروز نمايد . قوي شدن حس در انسان اگر ظرفيتش بوجود نيامده باشد باعث انفجار در ساختارهاي ما يا انفجار سلولي ميشود .
عقل در تكامل خود مانند ماشين تابع خود است و حس اولين شروع به كار گيري قوه عقل است . اگر حس را همانند استارت و يا سوخت موتور عقل در نظر بگيريم ، چنانچه سوخت اوليه قدرت انفجارش 10 برابر شود تكليف موتور معلوم است . آنوقت احتراق درون موتور ميتواند به انفجاري بزرگ منتهي شود كه باعث تركيدن سيلندر و خرد شدن پيستون ها ميگردد. به ديگر سخن اگر استارت بسيار قوي باشد ، به موتور آسيب ميرساند .
انفجار دروني مسئله شوخي برداري نيست . اين همه انسان ها كه در بيمارستان ، دارالمجانين، خانه و كلينيك بستري شدهاند و قادر نيستند تعادل خود را حفظ نمايند ، حركات غير معقول انجام ميدهند و براي آرام كردنشان، خروارها قرص و داروي شيميايي استفاده ميشود و تنها آن ها را در حالت منگي و گيجي نگه ميدارند، قوي شدن حس آن ها و نبود ظرفيت لازم در آنان، اين وضعيت را پديد آورده است . مايع درون گوش كه شايد مسئله سادهاي به نظر ميرسد ، تعادل فيزيكي ما را كنترل ميكند. با اندك به هم ريختگي در آن ميتواند ما را براي همه عمر زمين گير نمايد. براي مثال : شخصي همسر و فرزندانش را در يك حادثه از دست مي دهد و ناگهان از اين رو به آن رو ميشود و كارش به تيمارستان مي كشد . چرا ؟
شخصي براي اولين مرتبه حشيش و يا چيزي مشابه آن مصرف ميكند و خل و چل ميشود، فردي كوكايين مصرف ميكند و در قالب ورزش عضلاتش پاره مي شوند . اين ها همه نمونههايي از انفجار ساختارها چه در قسمت صور پنهان و چه در قسمت صور آشكار ميباشند، كه همه ناشي از قوي شدن حس و نبود ظرفيت لازم است . روزي از يكي از دوستان كه تجربه مواد مخدر گوناگوني را داشت ، پرسيدم : يك نفر كه ميتواند 10 بار از بارفيكس ، خود را بالا بكشد ، اگركوكايين مصرف كند ، آن وقت چند تا بارفيكس ميزند ؟ دوستم با اطمينان پاسخ داد 100 بار تا 200 بار .
گفتم بعدش چي؟
پاسخ داد : احتمالاً تاندون هاي دستش پاره ميشود و براي مدتي و يا براي تمام عمر فلج و ناتوان ميشود .
ساختار فيزيكي استخوانهاي ما و تاندونهاي ما براي عضلات ما طراحي و پرورش يافتهاند و نيروي عضلات ما هم مشخص است . هر گاه وضعيتي پيش بيايد كه ناگهان نيروي آن ها زياد شود ، ديگر استخوان ها و تاندون ها تحمل فشار وارده را ندارند و معلوم نيست چه بلايي بر سر آن ها بيايد . اين در مقوله صور آشكار و جسم است و وضعيتي مشابه آن در صور پنهان وجود دارد .