کمک کردن خوبه اما به چه قیمتی؟
گرگي که استخواني در گلويش گير کرده بود بدنبال کسي ميگشت
که آنرا در آورد.در اين هنگام به لک لکي رسيد و از او خواست تا دربرابر
مزد او را از اين عذاب نجات دهد لک لک سرش را در دهان گرگ کرد
استخوان را در آورد و طلب پاداش کرد.گرگ به او گفت:اي دوست نادان
همین که سرت را سالم ازدهان من بيرون آوردي برايت کافي نيست...
وقتي کسي به فرد نادرستي خدمت ميکند تنها انتظاري که ميتواند
داشته باشد اين است که گزندي از او نبيند...!!!!
+ نوشته شده در پنجشنبه یازدهم مهر ۱۳۹۲ ساعت 23:8 توسط رهنما
|